از آغاز تا آواز! / طنز
پیری برای جمعی سخن میراند.
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.
تبیان
سلام
تبریک میگم وبلاگ زیبایی داری..
تو فردوسی زمان نیستی
اما....
شاهنامه اشکهایت را..
خودم به تنهایی رستم خواهم بود...
موفق باشی
اهورا نگهدارت و میترای بزرگ پشتیبانت